مهربانی |
ساعت ده صبح دکتر به همراه مأمور آشپزخانه وارد اتاق بیماران می شود. ده تخت داخل اتاق است، دکتر می گوید: « به این چلوکباب بدهید با کره، به تخت کناری غذا ندهید، به او سوپ بدهید، به این شیر بدهید، به او کته ی بی نمک بدهید، به این آش بدهید، دیگری نان و کباب. » مریض ها همه یک جور به دکتر نگاه می کنند. حتی به کسی هم که می گوید غذا ندهید، او می فهمد که امروز عمل جراحی دارد و نباید غذا بخورد، چون می فهمد و می شناسد که دکتر خیرش را می خواهد، اعتراضی نمی کند.
[ دوشنبه 93/8/12 ] [ 12:28 عصر ] [ مهربان ]
خشم و میخپدری به پسرش که دائم عصبانی می شد گفت :پسرم تو باید یاد بگیری که خودت رو کنترل کنی و مراقب رفتار و گفتارت باشی.و بعد تعدادی میخ به او داد و خواست هر بار که عصبانی می شه یکیش رو به دیوار اتاقش بکوبه!پسر روز اول هیجده میخ به دیوار زد.روز دوم شانزده تا و ...!او هر روز ناخودآگاه وقتی دیوار اتاقش رو می دید تلاش می کرد تا کمتر عصبانی بشه وتعداد میخ هائی که به دیوار می کوبید مدام کم و کمتر می شد.تا اینکه روزی پدر گفت :پسرم از این به بعد میخی به دیوار نزن و هر وقت تونستی خودت رو کنترل کنی و جلوی عصبانیتت رو بگیری ، یکی از اون میخ ها رو بیرون بکش.چند روز بعد همه میخ ها از دیوار اتاق بیرون کشیده شده بودند.پدر که خیلی خوشحال بود از پسرش بخاطر عوض شدن رفتارش تشکر کرد و گفت :عزیزم خیلی خوبه که دیگه عصبانی نمی شی ، ولی یه نگاه به دیوار اتاقت بنداز.پسر نگاهی به دیوار انداخت ، چیزی که به وضوح دیده می شد سوراخ های زیادی بود که اون رو زشت و بد شکل کرده بودند.پدر ادامه داد :پسرم دیوار اتاقت دیگه مثل گذشته اش نیست.تو وقتی با دیگران با عصبانیت صحبت می کنی ، حرف هات در دل اونها چنین اثری رو ایجاد می کنه.اگر هم دیگه به رفتار غلطت ادامه ندی ، اثرش می مونه.عزیز دلم کاشکی قبل از آزردن احساسات و عواطف دیگران کمی فکر کنیم.کاشکی دقت بیشتری روی گفته ها و رفتارمون داشته باشیم.و کاشکی بدونیم التیام زخم ها به سادگی ایجاد کردن اونها نیست.
[ دوشنبه 93/2/1 ] [ 9:41 عصر ] [ مهربان ]
سیّد جزایری می فرماید: از این جهت معروف است به سبزقبـا « لِانّ مَیلهُ الثَوب الاَخضَر » چون رغبت به جامه سبز رنگ داشته است. بقعه سبزقبا دارای یک نمازخانه، سالن اجتماعات، کتابخانه، ضریح و گنبد و ایوان و کفشکن با کاشیهایی با خط نستعلیق است و مرقدش زائرین زیادی دارد که در تمام فصول سال از شهرهای مختلف ایران به زیارت این مرقد پاک و مطهر مشرف میشوند و در آستانه با عظمت او عرض حاجت میکنند. مطلعین دزفول میگویند که بقعه سبزقبا مانند بقعه عباس علی دزفول به شکل گنبدی خیاری بوده است. ساختمان بقعه با گنبد خیاری از آثار دوره تیموری و سلجوقی است و بیشک اگر بقعه سبزقبا را معدوم نکرده بودند یک اثر هنری معماری در دزفول بیش از امروز باقی بود. چون آب وضو از نفست هست شفا بخش حج فقرا گرد ضریح تو قبول است شهر من و ساحت تو یا سبزقبا (ع) دزفول و حمایت تو یا سبزقبا (ع) فردا که شفیع معتبر میخواهند مائیم و شفاعت تو یا سبزقبا (ع) [ جمعه 92/10/13 ] [ 9:33 صبح ] [ مهربان ]
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسهی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه میگذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت :نه ... مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت : او هم نامهی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه ...به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من ...! رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را میبندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است ای کاش فکر می کردیم
[ شنبه 91/12/5 ] [ 7:23 عصر ] [ مهربان ]
تخت مرگبار چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف،بیماران یکی تخت بخصوص در حدود ساعت 11صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند واین موضوع ربطی به نوع بیماری ودت وضعف مرض انها نداشت . این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی وخرافات وارواح واجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قدر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت 11صبح روز یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند وپس از ساعتها بحث وتبادل نظر بلاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه،چند دقیقه قبل از ساعت 11در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب وغریب حاظر شوند .در محل وساعت موعود،بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته ودر حال دعا بودند ،بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و...دو دقیقه به ساعت 11مانده بود که "پوکی جتنسون"نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد . دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات را از پریز برق در آورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد!!
شرح حکایت 1-بیشتر مسائلی که عجیب وناشناخته به نظر می رسند علتهای پیچیده و ناشناخته ندارند. 2-نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه چقدر منظم است .شاید این نظم و وقت شناسی به خاطر نظارت وحساسیت مدیریت مربوطه باشد. 3-مدیران مربوط به آموزش نیروی انسانی بیمارستان ، آموزش لازم را به نیروی انسانی نداده اند.
[ سه شنبه 91/11/17 ] [ 8:10 عصر ] [ مهربان ]
|
FreeCod Fall Hafez |