مهربانی |
شهید گمنام شبای جمعه که میشه،دلا بهونه میگیره
هر کی میاد سر یه قبر،ازش نشونه میگیره یکی سر قبر پدر،یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و،یکی پیش برادرش امایه مادرغمگین و آرام،میاد کنار شهید گمنام
***
یه جعبه خرما برای،فاتحه خونی میاره
آروم میاد میشینه و،سر روی سنگش میذاره میگه تو جای بَچمی،گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم،درد اومده پاهای من آخر نگفتی کسی رو داری،یاکه مث من بی کس و کاری
***
مگه تو مادر نداری،برای تو گریه کنه
غروب پنجشنبه بیاد،به قبرتو تکیه کنه غصه نخور من مادرت،منم همیشه یاورت
نمیذارم تنها بشی،مدام میام بالا سرت از تو چه پنهون،یه بچه دارم
چند ساله از اون،خبر ندارم آخ که دلم برات بگه،از پسرم یه خاطره
موقع جبهه رفتنش،ساعتی که میخواست بره از اون لباس خاکی و،از اون پیام آخرش
هرقدمی میرفت جلو،نگا میکرد پشت سرش دیگه نیومد،رفت ناپدید شد
چشام به درب،خونه سفید شد… دیگه از اون روز تا حالا،منتظر زنگ درم
بس که دلم شور میزنه،نصفه شب از خواب میپرم کاشکی بود و نگاه می کرد،یزید سرش رفت بالا دار
سزای اعمالشو دید،لکه ننگ روزگار من مطمئنم الآن اگر بود،سرگرم شادی از این خبر بود..
***
اون شبی که نشون میداد،صدام چشاشو بسته بود
رفتم تو فکر روزی که،دل مارو شکسته بود روزایی که نمک میریخت،رو زخم داغ قلب پدرا
داغ برادر میگذاشت،رو جیگر برادراش الحمدلله،دعام اثر کرد
سوی جهنم،عزم سفرکرد…
*** بسه دیگه خسته شدی،دوباره خیلی حرف زدم با اینکه قول داده بودم،امابازم گریه شدم خدانگهدار پسرم، فعلا ازت جدا میشم
شاید مسافرم بیاد، زشته تو خونه نباشم
با صد امید و آرزو،مادر مفقود الاثر
بلند شد از کنار قبر،شاید براش بیاد خبر
چند ساله مادر…،کارش همینه… خبر نداره..،{بچه اش همینه…}
[ پنج شنبه 91/3/18 ] [ 7:8 عصر ] [ مهربان ]
|
FreeCod Fall Hafez |